لگد میزند این روح
دلم می خواست در عصر دیگری دوستت می داشتم
در عصری مهربان تر و شاعرانه تر
عصری که عطر کتاب
عطر یاسْ و عطر آزادی را بیشتر حس میکرد !
دلم میخواست تو را
در عصر شمع دوست می داشتم
در عصر هیزم و بادبزن های اسپانیایی
و نامه های نوشته شُده با پر
و پیراهن های تافته ی رنگارنگ
نه در عصر دیسکو
ماشین های فراری و شلوارهای جین
دلم می خواست تو را در عصر دیگری می دیدم
عصری که در آن
گنجشکان،پلیکان ها و پریان دریایی حاکم بودند
عصری که از آن نقاشان بود
از آن موسیقی دانها
عاشقان
شاعران
کودکان
و دیوانگان !
دلم میخواست تو با من بودی
در عصری که بر گل،شعر بوریا و زن،ستم نبود
ولی افسوس
ما دیر رسیدیم
ما گلِ عشقْ را جستجو میکنیم
در عصری که با عشقْ بیگانه است...
تو می دانی بهانه چیست !
بهانه همان است که شب ها
خواب از چشم من می دزدد
بهانه همان است که روزها
میان انبوهی از آدم ها
چشمانم را پی تو می گرداند
بهانه همان صبری است
که به لبانم سکوت می دهد
تا گلایه ای نکنم از نبودنت ...!
فقط کافیست
به چشمهایشان سُرمه بکشند
تا سربازها اسیر شوند...
و با بوسه هاشان
یک امپراطوری را به زانو درآوردند
و یا یک ارتش را همراهِ موهایشان به باد دهند...
حتی میتوانند
با نوازشهاشان صلح ایجاد کنند.
زن ها عامل تمام جنگ های جهانند.
فقط کافیست ابروهایشان
را پیش فرمانده خم کنند
و مردم هنوز فکر میکنند
جنگ جهانی حاصل اختلاف ملت هاست....
کاش من و تو
دو جلد از یک رمان عاشقانه بودیم
تنگ در آغوش هم
خوابیده در قفسه های
کتابخانه ای روستایی
گاهی تو را
گاهی مرا
تنها به سبب
تشدید دل تنگی هامان
به امانت می بردند …
عاشقی کردن یکریز چه کیفی دارد
بوسه بر جای لبانت لب فنجانی که
شده از طعم تو لبریز چه کیفی دارد
تو اگر قوم مغول باشی و قلبم ایران
حمله ی لشکر چنگیز چه کیفی دارد
رقبایم "تک" و "شاهند"، بریدم اما
"دل" تو با "دوی گشنیز"... چه کیفی دارد
موی تا زیر کمر آمده ات چون یلداست
آخرین لحظه ی امشب چه کیفی دارد...
من هنوزم دلم برایت تنگ می شود
برای سلام حال شما خوب هست های
بار اول صحبت هایمان
برای دست و پا گم کردن های علاقه مان
برای انتظارهای تمام قرارهای مردم
فرار کن هر چند روز یک بارمان
دلم تنگ است برای تمام بهانه های
ساختگی از دیدن دوباره مان
تنگ است ،عجییب هم دلم تنگ است
برای آمدن های بی هوایت
برای کج شدن راهم به بی هوا دیدنت
به داشتم رد میشدم گفتم بی سلام
به شما نماند
دلم تنگ است و من اشک میریزیم
به یاد تمام سوغاتی های شمال رفته ات
برای کلوچه های نارگیلی دهان چسبیده ام
برای جا کلیدی نامت ،برای ظرف قلم کوب
شده از سوغات شهرستان
ای وای من اگر گریه امانم دهد
تا خود صبح برایت دلتنگی میشمارم
من حتی دلم برای پول های داده از دست
خرید کرده ات بر دخل زندگیم تنگ شده است
من دلم حتی برای تک تک صفحات
کپی کرده از جزوه
جوانی ات هم تنگ شده است .
برای ماشین حساب قرض گرفته
از امتحان آمارت
برای نذرهای روزه از قبولی دانشگاهت
من دلم برای آرزوهای براورده نشده
از قرارمان تنگ شده است
برای آرزوی کافه دونفره مان
برای قهوه خوردن تلخ و شیرین
شده از نگاه تب دارت
برای حسابمان باشد به مهمان جیب قلب من
میفهمی دلتنگی ام چه می گوید ؟؟
دلتنگی ام فقط آرزوی دیدن
کوچک دوباره ات را دارد
نه به خدا نمیدانی چه میگویم
ببینم و بگویی قسمتم مرد دیگری شده
به نام دخترم ستاره شده است و
به خدا به پای هم پیرتان کند و
آرزوی خوشبختی از ته قلبم
برای لبخند لبانت
به من که تا همیشه چشمم به
زن مردم نمی شود
و به دلی که تا آخر مرا میسوزاند و
هیج حرفی حالی وجودش نمی شود
من دلم برای بودن یک روز تا همیشه
با تو بودن خیلی تنگ می شود
فرشته زمینی من.